این روزها!
روزهای پایان ترم و امتحانات و تحویل پروژه و.... همه ی اینا در کنار بچه داری و همسر داری و خانه داری، و دغدغه های جابجایی به خونه جدید، همراه با 3 روز تب ویروسی آوینا، دوبار اسپاسم شدید کمرم.... و همه ی مشکلات زندگی در یک شهر غریب و دور از خانواده، از شادیِ آرام و خندان، یک کوه آتشفشان ساخته که هر لحظه در حال انفجاره!!! اینطوری شد که از مادرم خواهش کردم پیشمون بیاد و تا پایان امتحانات خونمون بمونه! و مادرم با مهربونی بی نظیرش، الان مدتیه که مهمون ماست و آرامش رو به خونمون آورده! سعی میکنم توی این روزهای پرمشغله هم هر طوری شده برای آوینا وقت بزارم. دخترم هر وقت میبینه که توی آشپزخونه مشغ...